داستان شماره ۲ نقاشی بر روی شیشه پارت دوم …

حمایت شده …

ادامه داد …

برای اینکه به عزیزانم آسیبی نرسه مجبور بودم سکوت کنم و هیچ راه حل دیگه ای برام وجود نداشت . با توجه به آسیب های وارده خدمت گیرنده رو به همراه عمه هاش به محل سکونتشون فرستادیم

سخن روانشناس

دوستان عزیزم افرادی که مورد آزار های پی در پی قرار می گیرنده دچار سندرم ناتوانی آموخته شده می شوند برای همین هیچ وقت نمی تونن از موقعیتی که درگیرش هستند خلاص بشن و این آزارها تداوم پیدا می کنه از طرفی افراد آزار گر برای اینکه قربانی ها اقدامی رو به ضرر اونها رقم نزنن مداوم قربانی رو تهدید می کنند یا در فرد قربانی احساس گناه ایجاد می کنند و اتفاقات رو به فرد قربانی نسبت می دن ! یادتون باشه ما برای اینکه زندگی سالمی داشته باشیم باید انتخاب های درستی بکنیم و با آگاهی کامل در هر مسیری قدم بذاریم این فرد که داستانش رو براتون شرح دادم رو در نظر بگیرین سالیان سال مورد آزار قرار گرفته از زمانی که پدرش رو از دست داده اما این نکته وجود داره چه کسی باعث این مشکلات هست ؟ آیا مادر مقصره یا خدمت گیرنده یا شایدم اقوام و آشنایان حقیقت اینه که هرگز در هیچ مسئله ای ۰ یا ۱۰۰ وجود نداره یعنی اینکه در یک مسئله هیچ وقت کسی کامل مقصر یا بی گناه نیست و خدمت گیرنده ما هم حتی با اینکه این اتفاقات ناگوار براش افتاده بی تقصیر ماجرا نیست چرا که قدرت تامل و تفکر خودش رو فراموش کرده و تسلیم مشکلات شده و با این فکر که من باید این زندگی رو داشته باشم به این مسیر مشکل ادامه داده و برای حل مشکلات خودش هیچ اقدامی انجام نداده ! وظیفه ی ما چه به عنوان روانشناس یا چه به عنوان یک انسان در جامعه اینه که افراد رو با این مضامین شناسایی کنیم و برای درمانشون اقدام کنیم و به مشکل اصلی این افرا د که کمبود اعتماد به نفسه رسیدگی کنیم و بهشون اعتماد به نفس تزریق کنیم روش اینکار هم تعریف از رفتار های مثبت اطرافیان مونه مثلا زمانی که فردی در کنار شما رفتار خوبی رو نشون میده یا کاری رو به نحوه احسن انجام میده ازش تعریف کنید و به جای اینکه دید منفی خودتون رو به رخ اون فرد بکشین ازش تعریف کنید و تمجیدش کنید تا خودش رو برای حل مشکلات خودش کامل بدونه !

ادامه ی واقع به زمانی میره که شوهر قربانی (آزارگر ) به صورت تصادفی به من مراجعه می کنه …

یک روز عادی شروع شده بود مثل هر روز به محل کارم رفته بودم ساعت حدود ۱۰ صبح بود آمار ماهیانه رو تکمیل می کردم …. ادامه در صفحه ای دیگر

داستان شماره 2 نقاشی بر روی شیشه …

خورد شده …


مورد به صورت تلفنی بخ خط ارجاع شد به همراه یکی از مددکارا برای بررسی اعزام شدیم خط اعلام کرد خانمی مورد آزار قرار شوهرش قرار گرفته به سرعت به محل اعلامی اعزام شدیم یکی از روستاهای اطراف بود به درب منزل اعلامی رسیدیم متوجه شدیم مقداری مایع قرمز رنگ جلوی منزل ریخته است وقتی دقت کردم متوجه شدم خون ریخته شده ولی مشخص نبود خون متعلق به کی یا چی بود ! شروع به در زدن کردم به همکار خانمم اعلام کردم بلافاصله چند متری از درب منزل و نزدیک آمبولانس بمونه تا اگه خدایی نکرده خطری تهدید مون می کرد بتونه فرار کنه بعد از چند بار در زدن یک بچه که تو کوچه بود بهمون گفت : حدود ۲ دیقه قبل از اومدن شما صاحب خونه به همراه خانمش منزل رو ترک کردن و معلوم نیست چه زمانی برگردن به بچه نزدیک شدم ازش پرسیدم خانم که همراه شوهرش رفت حالش چطور بود ؟ بچه گفت متوجه نشدم فقط خیلی سریع از منزل خارج شدن خانم به نظر حالش خوب میومد ولی نمی دونم ! ازش پرسیدم این چیه جلوی خونه ریخته گفت نمی دونم ! ازش پرسیدم به تازگی کسی اینجا رو رنگ یا حیوانی رو ذبح نکرده در جواب گفت نه ! با توجه به اینکه جون خدمت گیرنده در خطر بود سریع با پلیس تماس گرفتیم و اطلاعات خودرو همسر خدمت گیرنده رو بهشون اعلام کردیم پلیس اعلام کرد به تمام گشت ها اطلاع دادن تا در صورت مشاهده جلوی ماشین رو بگیرن و بررسی کنن! متاسفانه اون روز هیچ خبری از خدمت گیرنده نشده و ما به اقوامش هم که تماس گرفتیم اطلاعی ازش نداشتن تا اینکه چند روز بعد بهمون اطلاع دادن که توی یکی از شهرهای اطراف توی بیمارستان بستریه قرار شد بعد از ترخیص به مرکز ما بیاد تا اقدامات لازم در خصوص اتفاقی که افتاده صورت بگیره به اقوامش که در شهرهای مختلف بودن زنگ زدیم و بهشون اطلاع دادیم چه اتفاقی برای خدمت گیرنده افتاده باید اینجا اضافه کنم متاسفانه خدمت گیرنده پدرش رو توی کودکی از دست داده بود مادرش با یک مرد دیگه ازدواج کرده بود و هیچ حمایتی از فرزندش نمی کرد بالاخره بستگان موثر پیدا شد عمه ها و پدر بزرگ پدری خدمت گیرنده ازش حمایت می کردن با همکارهامون توی شهری که خدمت گیرنده توی بیمارستانش بستری بود اعلام کردیم تا روز ترخیص خدمت گیرنده رو اعلام کنن تا به بستگان اطلاع بدیم بعد از ترخیص خدمت گیرنده اقوامش برای تحویل گرفتنش مراجعه کردن قرار شد با خدمت گیرنده مصاحبه ای انجام بدم وقتی وارد اتاق روانشناس شدم احساس کردم مراجع توی نشستن راحت نیست برای همین از یکی از همکارای خانمم خواستم به جای من باهاش مصاحبه کنه وقتی کارشون تموم شد همکارم اعلام کرد خدمت گیرنده توسط شوهرش آزار های جسمی ، روانی ، جنسی زیادی دیده توی آخرین اقدام ها شوهرش رو بدنش با دستگاه لحیم کاری نقاشی کشیده وبعد از اون با ضربات سنگین به دستش باعث شکستگی استخوان هاش شده است به دلیل ترس توی شهر خودش بستریش نکرده و به شهر دیگه منتقلش کرده وقتی برای صحبت با خدمت گیرنده مراجعه کردم شروع به صحبت کرد: من توی 6سالگی پدرم رو از دست دادم هنوز یک سال از مرگ پدرم نگذشته بود که مادرم با اون مردیکه (ناپدری)معتاد ازدواج کرد مادرم برای تامین هزینه های زندگی مجبور بود کار کنه برای همین منو با این دیو توی خونه تنها میذاشت (خدمت گیرنده با گریه ادامه داد) اون بی شرف همین که مادرم از درب منزل خارج می شد منو وادار می کرد لباسامو دربیارم و بعدش به زور بهم تجاوز می کرد این اتفاق توی اکثر روزها می افتاد و منم توی این دنیا هیچ کس رو نداشتم که بخوام این موضوع رو بهش بگم از طرفی هم اون مردیکه مداوم تهدیدم می کرد که این موضوع رو به کسی بگم مادرمو می کشه برای همین ….(صحبت هاش قطع شد به سرش رو بلند کرد و به دیوار خیره شد اشک هاشو پاک کرد و ادامه داد )

داستان شماره ۱

فاطمه کوچولو….

این مورد رو هیچ وقت یادم نمیره روز اول کاری ام بود از خط با ما تماس گرفتن دختری از ناحیه پا دچار سوختگی شدید بود اما خانواده هیچ اقدامی برای درمان انجام نداده بودن !

من LOARD هستم امروز میخوام داستانی واقعی رو از یکی از ماموریت هام براتون نقل کنم امید وارم این داستان تتاثیر گذار باشه و بتونه کمکتون کنه تا از آزار های وادره در اطرافیانتون جلوگیری کنه !

روز اول کاریم توی یکی از ماه های تابستان بود تازه دوره کارورزیم رو به صورت رسمی به پایان رسیده بود و به عنوان مددکار شروع به کار کرده بودم . ساعت ۱۱:۰۰ اون روز با خط تماس گرفتن و مورد کودک آزاری جسمی و مساحمه رو اعلام کردند مورد توی یک روستای دور افتاده بود که حداقل ۱ ساعت تا محل راه بود چون فوریت بالا بود بلافاصله به همراه یکی از همکاران با ماشین اداره به محل اعزام شدیم . وقتی به روستای اعلامی رسیدیم با پرس و جو خودمون رو به آدرس اعلامی رسوندیم منزلی بود مخروبه که فقط درب قرمز زنگ زده ای داشت حیاط بزرگی داشت و در انتهای حیاط یک خونه ای با ظاهر گلی قرار داشت . قبل از در زدن از راننده خواستیم به انتهای کوچه  بره تا اگر مورد گزارش نا درست بود خدایی نکرده به آبروی خانواده خدشه ای وارد نشه البته یک چیزی داشت بهم می گفت این مورد گزارش درسته و باید تا ته ماجرا پیگیری بشه ! شروع به درب زدن کردیم بعد از چند ثانیه یک دختر بچه تقریبا ۷ ساله از انتهای حیاط سرک کشیدو بعد از چند لحظه مردی میانسال که ظاهر درستی نداشت و می لنگید به درب حیاط مراجعه کرد خودمون رو معرفی کردیم و ازش خواستیم تا به ما اجازه بده تا مورد اعلامی رو بررسی کنیم در ابتدای امر گارد گرفت و لی بعد از اینکه خیالش رو از بابت این موضوع راحت کردیم که ما فقط اومدیم مورد رو بررسی کنیم و قرار نیست براش مشکلی ایجاد کنیم اجازه ورود به منزل رو بهمون داد . وارد  شدیم با چشمانی پرس و جو گر شروع به بررسی موقعیت کردیم حیاط یک درب داشت یک راه خروج اضطراری در سمت راست حیاط بود (دیوار ریخته بود و ارتفاع کمی داشت ) جلو تر که رفتیم صحنه بدی رو دیدیم خونه ای دارای ۳ اتاق و بدون هیچ امکانات اولیه نه سرویس بهداشتی ای به چشم می خورد نه آشپزخونه و نه حتی یک اتاق با پنجره سالم توی اتاق های که از هم جدا بودن حتی فرش هم نداشت فقط یکی از اتاق ها یک فرش سوخته و درب و داغون داشت که اون روهم با پینه به هم وصله اش کرده بودن دختر اعلامی هم که متاسفانه نا بینا بود روی تکه ای از فرش نشسته بود و سرش پایین بود از فردی که خودش رو پدرش معرفی کرده بود خواستیم تا دختر رو ببینیم همکارم با پدر شروع به صحبت کرد و من به دختر بچه نزدیک شدم متوچه سوختگی پاش شدم چون تیکه ای پارچه رو روی پاش انداخته بودند از همکار خانمم خواستم تا بیاد و سوختگی رو بررسی کنه پیش پدر برگشتم و علت سوختگی رو جویا شدم در همین لحظه زنی میانسال و شکسته از درب منزل داخل اومد و با لهجه محلی شروع به صدا کردن پدر فاطمه کرد تا من رو دید نزدیک اومد و پرسید کی هستیم و چی میخوایم علت حضورمون رو بررسی وضعیت و کمک مطرح کردم تا گارد نگیره ازش درباره اتفاقی که برای دخترش افتاده پرس و جو کردم اینطور جواب داد: ۳ روز پیش فاطمه روی فرش نشسته بود چایی بار گذاشته بودیم داداش بزرگترش داشت بازی می کرد رفتم تا قند بیارم صدای گریه فاطمه اومد سریع برگشتم و متوجه شدم پای داداشش به کتری آب جوش گیر کرده و آب جوش روی فرش ریخته از اونجایی که پایین فرش رو پلاستیک دوختیم آب به زیر پاهای فاطمه رفته و باعث سوختگی جزئی شده ! نگاهی به همکارم کردم سرش رو تکون داد از توی چشم هاش خوندم سوختگی جزئی نیست ! ادامه داد : ما فاطمه رو به مرکز بهداشت بردیم پانسمانش کردن و گفتن نیاز هست به بیمارستان منتقل بشه ولی باباش به درمان دکتری اعتقادی نداره ! در همین لحظه پدر شروع به صحبت کرد: آره دکتری پای منو لنگ کردن ! 

ازش خواستم بیشتر توضیح بده گفت: بچه که بودم پام شکست پدرم منو  دو روز بعد برد دکتر و  دکتری پام رو درست درمان نکردن برای همین الان می لنگم 

ظاهر هر دو نفر نشون میداد اعتیاد شدید به مواد مخدر دارن وسایل مصرف مواد توی خونه به وفور دیده می شد انواع پکنیک های مختلف با سری های جالب و…

متوجه شدم توی بچگی خودشون به وفور آزار دیدن و انواع مشکلات روانی رو جسمی رو تجربه کردن و می کنن !

بعد از اینکه صحبت های پدر تموم شد شروع به همدلی باهاش کردم و براش توضیح دادم که خطای پزشکی  ممکنه اتفاق بیفته ولی اینکه پدرش هم دیر برای درمانش اقدام کرده بی تاثیر نبوده و در حال حاضر اون دردی رو که اون در دوران کودکی تجربه اش کرده رو فرزندش داره تجربه می کنه و باید هرچی  سریع تر اقدامی برای درمان انجام بشه در ابتدای امر گفت :  شما راست میگین و فردا اون رو به دکتر منتقل می کنم ! اما مشخص بود داره ما رو سر می دونه و در ضمن شرایط بچه به گونه ای بود که باید فوری اقدام به درمان می کردیم ! بهش  توضیح دادم که میزان سوختگی باید همین الان توسط پزشک معاینه بشه و اقدامات درمانی صورت بگیره ! 

ظاهر مرد عوض شد انگار داشت دچار خماری می شد شروع کرد به ادامه دادن که نه این منم که تصمیم میگرم که بچم رو کی به دکتر ببرم یا حتی نبرم 

ادامه دادم ببینین آقای صادقی (نام ها همه تغییر کرده اند ) بزرگوار اینکه شما قادرین هر تصمیمی بگیرین درش شکی نیست ولی شما خودتون درد کشیده این و آسیب اینکه دیر به پزشک مراجعه کردین رو دیدین الان هم درکتون می کنم اما من و همکارم اینجا هستیم تا بهتون کمک کنیم و الان به عنوان برادر کوچیک ترت ازت میخوام برای درمان برادرزاده ام اقدام کنی 

آروم تر شد و شروع کرد به بهانه آودرن منکه گفتم الان کار دارم فردا می برمش !

من ادامه دادم که متاسفانه نمیشه تا فردا صبر کرد الان هم ما میتونیم کمکتون کنیم با ۱۱۵ تماس میگیریم و بچه رو به همراه همسرتون میفرستیم !

شروع به صحبت کرد گفت : یا فردا یا هیچ وقت ! (عصبانیت از توی جشم هاش  مشخص بود )

من جدی تر شدم بحث منطقی بی نتیجه به نظر می رسید باید کمی جرات مند اقدام می کردم ادامه دادم : ببینین آقای صادقی عزیز این رفتار شما مصداق کامل آزار به دیگرانه اینکه شما پدر بچه هستین درسته اما بر اساس قانون باید برای درمان فرزندتون اقدام کنیم 

در ادامه گفت : از خونه من خارج شین هرکاری نکردین بکنین من بچه ام رو بفرستم قبرستون دست دکتر نمیدمش !

باید اقدام میشد اما نمیتونستیم به زور  وادارش کنیم لا اقل نه تا زمانی حکم قضایی نداشتیم برای جلوگیری از آسیب احتمالی از منزل خارج شدیم فوری با ۱۱۰ تماس گرفتیم و مورد کودک آزاری رو اعلام کردیم . 

حدود ۵ دقیقه بعد مامورین حضور پیدا کردن ۲ مامور با تجربه و میانسال بعد از احوال پرسی مورد رو اعلام کردیم اقداماتمون رو اعلام کردیم یکی از مامورین به  درب منزل رفت مرد رو با اسم کوچیک صدا کرد پدر به درب منزل اومد و اعلام کرد هر چقدر که هرکی بیاد اجازه درمان دخترش رو به هیج کس نمیده و حاضر نیست با ما همکاری کنه !

مامور دوم رو به کناری بردم و ازش خواستم از طریق قانونی و اعلام به قاضی حکم جداسازی اجباری بگیره تا زود تر اقدام به درمان کودک کنیم با قاضی کشیک بدور از چشم والدین تماس گرفتیم در کمال نا باوری قاضی اعلام کرد نمی تونه حکم جداسازی اجباری بده (مامور پلیس علت این رفتار رو جوان بودن قاضی کشیک و بیش از حد محتاط بودنش اعلام کرد) سراغ پدر رفتیم حدود ۳ ساعت ۴ نفره به هر طریقی که ممکن بود دل یک انسان راضی بشه تلاش کردیم ولی همینکه مقداری نتیجه می گرفتیم انگار که موج پدر رو بگیره نظرش عوض می شد در آخر مادر بچه مقداری نرم شد سریع به سمتش رفتم  و ادامه دادم تو مادری  هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه جای تو رو برای بچه ات بگیره لطفا اقدامی بکن ! 

یکی از مامورین  پیش من و مادر اومد و بعد از ۱۰ دقیقه مادر راضی شد 

و بچه رو به بیمارستان منتقل کردیم درمان صورت گرفت قسمت های سوخته بعد از چند روز بستری خوب شد توی این مدت مکاتبات و گزارشات لازم رو به مقامات قصایی اعلام داشتیم و به دلیل بد سرپرستی کودک رو از خانواده جدا کردیم خانواده پسری هم داشتن که به سربازی رفته بود خواهر بزرگ تر فاطمه ازدواج کرده بود هیچ کسی وجود نداشت تا از کودک حمایت موثری بکنه همه یا آزارگر بودن با آزار دیده !

اقدامات قانونی لازم انجام شد در حال حاضر فاطمه در مراکز بهزیستی نگهدرای میشه وضعیت خوبی داره !

والدین بارها به کمپ رفتن و اقدامات درمانی انجام شد اما بی نتیجه بود 

فرزندان برای والدین اولویت دارن والدین حاضرن خار توی چشم خودشون بره اما در انگشت فرزندشون نره اما مواد کاری رو با والدین فاطمه کرده که بجای فاطمه فقط فکرشون تهیه و مصرف موادشون باشه ! 

لطفا با ارائه نظرات و پیشنهادات خود ما را یاری رسانید !