فیلم سینمایی فوق‌العاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست(زندگی نامه تد باندی )


فیلم فوق‌العاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست جنایی روانشناختی ساخته شد

فوق‌العاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست (به انگلیسی: Extremely Wicked, Shockingly Evil and Vile) یک فیلم زندگی‌نامه‌ای جنایی محصول سال ۲۰۱۹ ایالات متحده است. این فیلم به کارگردانی جو برلینگر است و فیلم‌نامهٔ آن توسط مایکل ورلی، بر اساس خاطرات دوست‌دختر سابق تد باندی، الیزابت کنگل، «شاهزاده فانتوم: زندگی من با تد باندی» نوشته شده است. از بازیگران آن می‌توان به زک افران در نقش تد باندی، و لی‌لی کالینز در نقش لیز کندال، و کایا اسکودلاریو در نقش همسر باندی اشاره کرد. عنوان فیلم اشاره به سخنان کورارت در قتل باندی دارد در حالی که او محکوم به مرگ است. نخستین نمایش این فیلم در ۲۶ ژانویه ۲۰۱۹ و در جشنواره فیلم ساندنس بود، و سپس در ۳ مه ۲۰۱۹ توسط نت‌فلیکس منتشر شد. فیلم با واکنش متوسطی از سوی منتقدان همراه بود، هرچند عملکرد افران مورد ستایش قرار گرفت.

زندگی نامه تد باندی (قاتل زنجیره ای )

تئودور رابرت باندی (به انگلیسی: Theodore Robert “Ted” Bundy) یک قاتل زنجیره‌ای آمریکایی بود. باندی در دهه ۱۹۷۰ و احتمالاً قبل از آن، زنان جوان بسیاری را ربود و به آن‌ها تجاوز کرد و به قتلشان رساند. پس از بیش از یک دهه انکار، او به ۳۵ قتل انجام شده در هفت ایالت بین سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۸، اعتراف کرد. مجموع قربانیان واقعی او ناشناخته است و احتمالاً بسیار بیشتر است. طبق بررسیها، ۱۵۰ قتل به او نسبت داده شده‌است. وی در ژانویه ۱۹۸۹، در زندان ایالتی فلوریدا با صندلی الکتریکی اعدام شد. در سال ۲۰۱۹، فیلمی به کارگردانی جو برلینگر و بازیگری زک افران در نقش باندی تد به نام فوق‌العاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست و در سال ۲۰۲۱، فیلمی به کارگردانی امبر سیلی و بازیگری لوک کیربی در نقش تد باندی و الایجا وود در نقش بیل هاگمایر به نام خدانشناس اکران شده‌است. او یک قاتل زنجیره ای و متجاوز، آدم‌ربا، دزد و مرده باز بود که در دهه ۱۹۷۰، به ده‌ها زن حمله کرد و تعداد زیادی از آن‌ها را به قتل رساند. احتمال می‌رود جنایات او حتی پیش از این تاریخ آغاز شده باشد. پس از بیش از یک دهه انکار او تنها اندکی پیش از اجرای حکم اعدامش به قتل بیش از ۳۰ زن جوان بین سال‌های ۱۹۷۴ تا ۱۹۷۸، اعتراف کرد. تعداد واقعی قتل‌های انجام شده توسط او کاملاً مشخص نیست. باندی خوش قیافه و دارای شخصیتی کاریزماتیک توصیف شده، این دو مشخصه به او در جلب اعتماد قربانیانش کمک می‌کرد. در موارد بسیاری او در مکان‌های عمومی در قالب کسی که آسیب دیده یا معلولیت دارد به زنان نزدیک می‌شد و از آن‌ها برای انجام کاری کمک می‌خواست (مثلاً برای حمل چند کتاب) او از این حربه برای کشاندن آن‌ها به یک مکان خلوت استفاده می‌کرد. در مواردی نیز او در قالب پلیس یا مأمور آتش‌نشانی ظاهر می‌شد و از قدرت قانونی جعلیش برای همراه کردن قربانی استفاده می‌کرد. بعضی موارد او بارها به محل انجام جنایت بازمی‌گشت و هر بار ساعت‌ها به آراستن جسد و معاشقه با آن مشغول می‌شد. این ملاقات با اجسادِ در حال پوسیدن تا زمانی ادامه می‌یافت که تعفن جسد یا حمله حیوانات وحشی نزدیکی بیشتر با آن را غیرممکن می‌ساخت. او حداقل ۱۲ قربانی را سر بریده بود و در مواردی سر بریده را برای مدتی به عنوان یادگاری در آپارتمانش نگه داشته بود. در موارد معدودی باندی نیمه شب به خانه قربانی وارد می‌شد و با ضربه‌های کشنده زنان را در خواب می‌کشت. باندی که در آغاز با اتهام اقدام به حمله و آدم‌ربایی در سال ۱۹۷۵، رو به رو شده بود، به تدریج با لیست طولانی تری از قتل‌هایی مربوط دانسته شد که در چندین ایالت اتفاق افتاده بودند. در مواجهه با اتهام قتل در کلرادو، باندی دو فرار استادانه طرح کرد و به حمله‌های بیشتری دست زد، قبل از دستگیری نهایی در فلوریدا در ۱۹۷۸، باندی سه قتل آخرش را نیز مرتکب شده بود. برای سه قتل ثابت شده در فلوریدا، باندی در دو محاکمه جداگانه به سه بار اعدام محکوم شد. تد باندی در ژانویه ۱۹۸۹، در زندان ریفورد فلوریدا با صندلی الکتریکی اعدام شد. آن رول زندگی‌نامه نویس، او را سادخویی جامعه ستیز توصیف می‌کند که از رنج دیگران و کنترلی که تا حد مرگ و حتی پس از آن بر قربانیانش داشت لذت می‌برد. پولی نلسون یکی از وکلای او، باندی را شیطانی بدون قلب معرفی می‌کند. تد باندی دارای لیسانس روان‌شناسی بود‌.

دوران کودکی

باندی با نام تعودور رابرت کاول (به انگلیسی: Theodore Robert Cowell) در ۲۴ نوامبر ۱۹۴۶ در مؤسسه الیزابت لوند که در برلینگتون ورمانت برای مادران مجرد خدمات ارائه می‌کرد، به دنیا آمد. مادرش النور لوییز کاول بود و هویت پدرش هرگز با قطعیت روشن نشد. در گواهی تولد باندی، نام پدرش لوید مارشال ثبت شد، یک فروشنده و یک سرباز پیشین نیروی هوایی. اما لوییز بعدتر ادعا کرد که یک ملوان او را فریب داده بود. ملوانی با نام احتمالی جک ورثینگتون. خانواده باندی به این امر مشکوک بودند که ممکن است پدر نوزاد، ساموئل کاول پدر خشن خود لوییز بوده باشد. پدربزرگ و مادربزرگ مادری باندی، در خانه‌شان در فیلادلفیا او را به عنوان پسر خودشان بزرگ کردند تا ننگ اجتماعی نامشروع بودن گریبان او را نگیرد. دوستان و حتی خود تد در آغاز لوییز، مادرش، را خواهر بزرگتر باندی می‌دانستند. باندی در نهایت دریافت که لوییز مادر اوست و هویت پدرش دقیقاً آشکار نیست. چگونگی این امر مشخص نیست، باندی به دوست دخترش گفته بود یکی از بچه‌های فامیل گواهی تولد او را نشانش داده و گفته که او حرامزاده‌است. او به دو نفر از زندگی‌نامه نویسانش گفته بود، خودش گواهی تولد را پیدا کرده بود. هر چند زندگی‌نامه‌نویس دیگر آن رول معتقد است باندی سند غیرقابل انکار وضعیت تولد خود را تا پیش از ۱۹۶۹ به دست نیاورده بود، در این سال او در جستجوی اسناد اصلی تولدش به ورمانت رفت. باندی تمام عمر از مادرش به خاطر این دروغ بزرگ آزرده بود. او انتظار نداشت مادرش کشف این جریان را به عهده فرزندش بگذارد. درحالی‌که باندی به گرمی از پدربزرگ و مادربزرگش یاد می‌کند، سایر اعضای خانواده، ساموئل کاول را فردی مستبد و خرافاتی معرفی می‌کنند که از پیروان سایر مذاهب و اقلیت‌های نژادی متنفر بود. او همسرش را می‌زد و یکبار خالهٔ تد، جولیا را از پله‌ها به پایین پرتاب کرده بود چون دخترک خواب مانده بود. ساموئل با صدای بلند با افرادی حرف می‌زد که دیده نمی‌شدند. او حداقل یکبار هنگامی که مسئله هویت پدر تد مطرح شده بود دچار حمله‌های جنون‌آمیز و خشن شده بود. باندی مادربزرگش را شخصیتی کمرنگ، بی‌اثر و تحت سلطه معرفی می‌کند که برای غلبه بر افسردگی به صورت مرتب شوک الکتریکی دریافت می‌کرد. مادربزرگ تا پایان عمر آگورافوبیا داشت. تد باندی در سال‌های آغازین کودکی در چند مورد معدود رفتارهای غیرعادی نشان داده بود. در سه سالگی او دور تا دور تخت خاله‌اش را با چاقوهای آشپزخانه پر کرده بود وقتی جولیا از خواب بعد از ظهرش بلند شد تد را دید که با لبخند به او نگاه می‌کند. در ۱۹۵۰، مادر تد نامش را از النور لوییز کاول به لوییز نلسون تغییر داد. لوییز تحت فشار اعضای خانواده، خانه را به همراه تد ترک کرد تا نزد اقوام در تاکومای واشینگتن زندگی کند. یک سال بعد او با جانی کلاپر باندی آشنا شد که یک آشپز بیمارستان بود. آن‌ها ازدواج کردند و جانی رسماً تد را به فرزندی پذیرفت. لوییز و جانی صاحب چهار فرزند دیگر هم شدند. تد فاصله از ناپدریش را حفظ می‌کرد، هر چند جانی سعی فراوانی داشت تا با ناپسریش وقت بگذراند. باندی بعدها به دوست دخترش گفته بود که جانی پدر واقعیش نیست؛ او باهوش نبود و پول زیادی درنمی‌آورد. کیفیت نوجوانی باندی در تاکوما مورد اتفاق زندگی‌نامه نویسان نیست، هر چند به نظر می‌رسد که او زیاد مشروب می‌نوشیده، با لوازم دزدی اسکی می‌کرده و برای تماشای زنان برهنه به جستجوی پنجره‌های بدون پرده می‌رفته‌است. باندی در توصیف دوران نوجوانیش می‌گوید که تنهایی «انتخاب» او بود، او توضیح می‌دهد درک نیاز و توان سایرین در ایجاد روابط انسانی برایش ممکن نبوده‌است. او خودش را فاقد آن حس طبیعی می‌دانست که برای ایجاد پیوند دوستی ضروری است. تا ۱۸ سالگی او حداقل دو بار به ظن اقدام به سرقت و نیز ماشین دزدی دستگیر شده بود. آنطور که در واشینگتن و بعضی ایالات دیگر آمریکا مرسوم است، جزئیات اقدامات خلاف قانون او پس از رسیدن به ۱۸ سالگی از سوابقش در اداره پلیس حذف شدند. دوران دانشگاه پس از اتمام دوران دبیرستان در ۱۹۶۵، باندی یک سال را در دانشگاه پاجت ساند گذراند و بعد به دانشگاه واشینگتن رفت تا زبان چینی بخواند. در ۱۹۶۷ او ارتباطی عاشقانه با یکی از همکلاسی‌هایش در دانشگاه واشینگتن برقرار کرد. در زندگی‌نامه‌های باندی این دختر با چندین نام مستعار معرفی شده، به خصوص به نام استفانی بروکس. در ۱۹۶۸ او دانشگاه را رها کرد و چند شغل بسیار کم درآمد را تجربه کرد. اندکی بعد او برای فعالیت در کمپین انتخابات ریاست جمهوری برای نلسون راکفلر در سیاتل، واشینگتن داوطلب شد و در همایش ملی جمهوری خواهان در میامی به عنوان یکی از نمایندگان راکفلر حضور یافت. در اوت ۱۹۶۸ بروکس روابط خود با باندی را قطع کرد و به کالیفرنیا نزد خانواده‌اش بازگشت. به نظر بروکس، باندی بلند همت نبود و با لحاظ شخصیتی رشد یافته محسوب نمی‌شد. روان‌شناس، دوروتی لویس این واقعه را پاشنه آشیل روند شکل‌گیری شخصیت باندی می‌داند. هنگامی که بروکس دست رد به سینه باندی زد، او عملاً نابود شد. او به کلرادو و شرق دور رفت تا با اقوامش ملاقات کند. او برای یک ترم در کلاس‌های دانشگاه تمپل در فیلادلفیا حضور یافت. آنطور که رول معتقد است در همین اوان باندی به برلینگتون رفت تا اسناد اصلی تولدش را مشاهده کند. برای اولین بار هویت اصلی والدینش برای تد آشکار شد. در ۱۹۶۹ وقتی باندی به واشینگتن بازگشت با الیزابت کلاپفر آشنا شد (در کتاب‌هایی که دربارهٔ باندی نوشته شدند الیزابت با نام‌های مستعار مگ آندرز، بث آرچر و لیز کندال معرفی شده‌است) او یک زن مطلقه از اوگدن یوتا بود که در دانشکده پزشکی واشینگتن به عنوان منشی کار می‌کرد. رابطه آتشین آن‌ها تا پیش از اولین تجربه زندان باندی در یوتا که در سال ۱۹۷۶ اتفاق افتاد ادامه داشت. در میانه دهه هفتاد، باندی که اکنون با هدف و مصمم بود برای دریافت درجه‌ای در رشته روان‌شناسی دوباره به دانشگاه واشینگتن بازگشت. او دانشجوی ممتازی بود و نظر مثبت استادان را به خودش جلب کرد. در ۱۹۷۱ او در بخش مشاوره تلفنی اورژانسی خودکشی (Suicide Hotline crisis center) در سیاتل مشغول به کار شد. در این محل او با آن رول همکار شد. رول سابقاً افسر پلیس بود و سودای نویسنده جنایی شدن در سر داشت. رول بعدتر یکی از مهم‌ترین بیوگرافیهای باندی را با نام غریبهٔ کنار من (The Stranger Beside Me) نوشت. رول در آن زمان هیچ نکته نگران‌کننده‌ای در رفتار باندی مشاهده نکرد. به نظر رول، باندی در آن زمان مهربان، مشتاق و عاطفی بود. باندی در ۱۹۷۲ فارع التحصیل شد و به کمپین انتخاباتی برای انتخاب دوباره فرماندار دانیل جی. اوانز پیوست. او در قالب یک دانشجوی کالج سایه یه سایه رقیب اوانز، آلبرت روسلینی، می‌رفت و سخنرانی‌های او را برای آنالیز توسط گروه اوانز ضبط می‌کرد. بعد از انتخاب مجدد اوانز، باندی به عنوان دستیار راس دیویس مشغول به کار شد. دیویس که رئیس حزب جمهوری‌خواه ایالت واشینگتن بود باندی را باهوش، پرخاشگر و یکی از معتقدان واقعی به سیستم می‌دانست. باندی در اوایل ۱۹۷۳ نمرات متوسطی در آزمون پذیرش دانشکده‌های حقوق کسب کرد اما با تکیه بر توصیه نامه‌های صادره از طرف اوانز، دیویس و چندین نفر از استادان سابقش در دانشکده روان‌شناسی دانشگاه واشینگتن موفق شد در دو دانشکده حقوق پذیرش بگیرد. در ۱۹۷۳ طی سفری از جانب حزب، باندی سفری به کالیفرنیا داشت. طی این سفر او دوباره با دوست دختر سابقش، بروکس ملاقات کرد. باندی به شخصی جدی تبدیل شده بود که وقف زندگی حرفه ایش بود. به نظر می‌آمد او در نقطه اوج حرفه‌ای حقوقی و سیاسی است و این بروکس را مسحور می‌کرد. باندی کماکان با کلاپفر قرار می‌گذاشت و البته هیچ‌یک از این دو زن از وجود دیگری آگاه نبود. در پاییز ۱۹۷۳ او در مدرسه حقوق UPS نامنویسی کرد. بروکس چندین بار با هواپیما به سیاتل آمده بود تا با باندی وقت بگذراند، باندی کماکان به بروکس ابراز عشق می‌کرد. آن‌ها در مورد ازدواج صحبت کرده بودند، حتی در مقطعی باندی، بروکس را به عنوان نامزدش به دیویس معرفی کرده بود. اما در ژانویه ۱۹۷۴، باندی ناگهان و به‌طور کامل تماس با بروکس را قطع کرد. تماس‌های تلفنی و نامه‌های بروکس بی پاسخ ماندند. یک ماه بعد بروکس توانست با باندی تماس بگیرد تا از او در مورد این قطع ارتباط ناگهانی توضیح بخواهد. باندی با لحنی آرام و بی‌تفاوت گفت: ” استفانی، نمی‌دونم داری راجع به چی حرف می‌زنی!…” و گوشی را قطع کرد. آن‌ها هرگز دوباره با هم صحبت نکردند. باندی بعدها توضیح داد “می‌خواستم به خودم ثابت کنم که اگه می‌خواستم می‌تونستم با اون ازدواج کنم”. تقریباً هم‌زمان با این رویداد غیبت‌های متعدد باندی در کلاس‌های دانشکده حقوق آغاز شد تا آوریل همان سال که او به‌طور کامل رفتن به دانشکده را متوقف کرد و هم‌زمان دخترهای جوانی در شمال غرب پاسیفیک شروع به ناپدید شدن کردند. پایان

خلاصه فیلم

این فیلم به داستان واقعی زندگی تد باندی یک آدم‌کش زنجیره‌ای مخوف می‌پردازد که در دههٔ هفتاد میلادی باعث رعب و وحشت فراوان شد و…

منبع : ویکی پدیا دانشنامه آزاد

فیلم فوق‌العاده شرور، به طرز وحشتناکی شیطانی و پست با دوبله فارسی و بدون سانسور می باشد !

هشدار : فرد زیر ۱۸ سال نباید این فیلم را ببینند !


رتبه بندی فیلم

این فیلم جزو برترین فیلم ها در حوزه ی توضیح اختلال شخصیت ضد اجتماعی (Antisocial personality disorder) است و جزو ۱۰ فیلم برتر که در مورد قاتلان سریالی ساخته شده است قرار دارد !